اورژانس، دسته بندی، اولویت بندی و کیفیت خدمات!
چند روز پیش بعد از اینکه از جلسه ای اومدم بیرون و کمی رانندگی کردم یکهو احساس کردم که دارم سکته میکنم! البته راستش نمیدونم کسی که سکته میکنه چه جوری میشه چون تجربه قبلی نداشتم 😉 اما خب شبیه فیلمها احساس کردم که قفسه سینه ام درد گرفته و دارم عرق سرد میکنم و … بطور طبیعی توی این شرایط استرس و ترس هم شرایط نامناسب را نامناسب تر میکرد! اولش فکر کردم که همینجا بزنم کنار و با اورژانس تماس بگیرم و بگم من کنار فلان اتوبان وایسادم و دارم میمیرم، بیاین واسه امداد 😆 بعدش دیدم نه بابا کلی دردسر داره حالا بعد دوباره یکی باید بیاد دنبال ماشین تو این ترافیک و …
همینجوری که عین توصیه های تلگرامی در حال سرفه های شدید برای مرتفع کردن مشکل سکته احتمالی بودم چشمم به تابلو یک بیمارستان افتاد! از خروجی بزرگراه به سمت بیمارستان حرکت کردم و با کمی پرس و جو رسیدم جلوی بیمارستان خوشبختانه چون به نگهبانی اعلام کردم که مصدوم خودم هستم اجازه داد که وارد بشم و معضل جای پارک هم بدین شکل مرتفع شد 😉
با استفاده از تابلوها وارد بخش اورژانس شدم. اولین اتاقی که مواجه شدم اتاق “تریاژ” بود، کلی احساس غرور کردم که میدونم این اتاق کارش چیه! میدونید کارش چیه؟ چندسال پیش که برای اولین بار قراربود دوره های مربوط به واحدهای Service Desk و مراکز پشتیبانی را برگزار کنم با این واژه برخورد کرده بودم. در زمان جنگ جهانی یکی از کارهای اولیه ای که برای امداد به مصدومین جنگی انجام میدادن Triage اونها بوده و این یعنی یکی بوده که اونها را به سه تا گروه تقسیم بندی میکرده “مصدومان سرپایی”، “اونهایی که باید بستری بشن” و “اونهایی که امیدی بهشون نیست” و در نتیجه خیلی نباید براشون وقت گذاشت. این تقسیم بندی باعث میشده که امدادرسانی به شکل بهینه تری انجام بشه و البته طبیعتا فقط محدود به جنگ جهانی نبوده و بعدش تبدیل به یک اصل پایه ای شده؛
خب توی واحدهای اورژانس هم دقیقا قراره همین اتفاق بیافته و این بخش تریاژ قراره با یک ارزیابی اولیه شما رو توی یک دسته بندی مناسب قرار بده؛ رفتم توی اتاق و ظاهرا بطور طبیعی هیچ کس نبود! نگهبانی اومد و گفت “امرتون؟” گفتم “والا مصدوم هستم و میخواستم پذیرش بشم” گفت “خب الان مسئولش توی اتاق نیست، اینجا منتظر باشین تا بیان!” گزینه دیگه ای وجود نداشت؛ ۵ دقیقه ای منتظر شدم و فضا داشت هی معنوی تر میشد که نگهبان خودش دلش سوخت و گفت “حالا شاید طول بکشه که بیان شما برین داخل“؛ رفتیم داخل، اولین تابلو نوشته بود پزشک اورژانس، وایسادم پشت در اتاق؛ دکتر داشت با مراجعه کننده قبلی که ظاهرا آشنا هم بود خداحافظی میکرد اما خب خداحافظی از همون مدلهای “ملی” بود و شاید ۵ دقیقه ای طول کشید و بالاخره گفت “امرتون؟” گفتم “والا مصدوم هستم و با توجه به سابقه فشار خون و … فکر کنم دارم به دعوت الهی لبیک میگم!” گفت “خب چرا وایسادی؟ برو داخل! اونور!“؛ ما هم اطاعت امر کردیم و رفتیم اونور! اونور دیگه جدی جدی خود اورژانس بود. ۷-۸ تا تخت که خب روی همشون هم یکی دراز کشیده بود و پرستارها هم مشغول بودن؛ رفتم جلوی میز طرف و گفت “بفرمایید؟” دوباره واسه اینم گفتم که “مصدوم هستم و …” جوابش جالب بود: “اه، جا نداریم که! تختها همه پرن، چه کار کنیم حالا؟” و عکس العمل من “تخت مهم نیست، حداقل یک صندلی یا جایی بدین که بشینم، دراز کشیدن پیشکش!” نتیجه؟ رفتم پشت سیستم طرف نشستم 😎 در اون شرایط هم این سیستم دست از سر ما بر نداشت!!
ادامه نوشته:
https://goo.gl/F6S37T
برچسب:ITIL, مدیریت خدمات فناوری اطلاعات